جدول جو
جدول جو

معنی ده تو - جستجوی لغت در جدول جو

ده تو
(دَهْ)
ده لا. ده تا. دارای ده تو. ده لایه:
بر من که دلم چو شمع یکتاست
پیراهن غم چو شمع ده توست.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ده لو
تصویر ده لو
هر یک از ورق های گنجفه که ده خال داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سه تو
تصویر سه تو
سه تار، ستو، مسکوک مسی که روی آن آب طلا یا نقره داده باشند، پول قلب
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ)
دهی است از دهستان خان میرزا بخش لردگان شهرستان شهر کرد. واقع در 38هزارگزی خاورلردگان. دارای 151 تن سکنه است. آب آن از قنات و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان، واقع در 18 هزارگزی جنوب شهر تویسرکان. با 1147 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. این ده 10 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زُ دَ / دِ یِ)
کلورید زنگ. رجوع به دائره المعارف بستانی: ’زبده’ و ’زنگ’ و نیز رجوع به زنگ و توتیا در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
ریزه های توتون که بیشتر در چپق مصرف دارد
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان برزاوند است که در شهرستان اردستان واقع است و 149 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از بخش رامیان شهرستان گرگان است و 600 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است به حران، از آن ده است سعد عروضی بن حسن و محمد فرازبن احمد، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان کرچمبو بخش داران شهرستان فریدن. واقع در 42هزارگزی شمال باختری داران. دارای 300 تن سکنه است. آب آن از قنات و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان کمازان شهرستان ملایر. واقع در 36هزارگزی جنوب ملایر. سکنه 357 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
کشور. (یادداشت مؤلف). ولایتی که محل سکنای قوم یعنی مردمان متشکل از چند عشیره بود در شکل حکومت آریاهای ایرانی قدیم. (ایران باستان ج 1 ص 160). در فارسی لغاتی داریم که دایرۀ مفهوم پارینۀ آنها تنگتر شده از آنهاست دیه یا ده که در فرس هخامنشی دهیو و در اوستا دخیو به معنی کشور یا مملکت است و داریوش بزرگ در سنگنبشتۀ کشورهای بهستان، بابل و مصر و سغد و خوارزم و جز آن را دهیو نامیده است. (فرهنگ ایران باستان ص 60)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 30هزارگزی جنوب باختری صیدان مرکز دهستان، با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است ساکنین آن از طایفۀ بهمئی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
سه طبقه، در جامه و کاغذ و امثال آن. (یادداشت بخط مؤلف) ، قسمی درهم نبهره و معرب آن ستوق است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ تَ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در هفت هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ تَ)
دهی است از دهستان گوده بخش بستک شهرستان لار. واقع در 49هزارگزی شمال خاور بستک. سکنۀ آن 557 تن. آب آن از چاه و باران تأمین می شود. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
مرکب از ده = بزن + واو عطف + دار = نگهدار، داروگیر و غوغا و هنگامه و معرکه و آوازمبارزان. (از ناظم الاطباء). همهمه جنگ. بزن و بگیرو نگهدار. (یادداشت مؤلف). داروگیر و کر و فر. (ازبرهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) :
برآمد ده و دار و بند و بکش
نه با اسب جان و نه با مرد هش.
فردوسی.
از ایران ده و دار و بانگ و خروش
فراوان ز هر شب فزون بوددوش.
فردوسی.
خروش آمد از لشکر هردو سوی
ده و دار گردان پرخاشجوی.
فردوسی.
برآمد ده و دار از هر دو سوی
ز گردان جنگی پرخاشجوی.
فردوسی.
- ده و دار و گیر، بزن و نگه دار و بگیر. غوغای جنگ. (یادداشت مؤلف) :
برآمد ز هر سو ده و دار و گیر
درخشیدن تیغ و باران تیر.
فردوسی.
برآمد ز لشکر ده و دار و گیر
بپوشید روی هوا پر تیر.
فردوسی.
برآمد ده و دار و گیر و گریز
ز هر سو سرافشان بد آن برگ ریز.
اسدی.
، جاه و جلال. (از ناظم الاطباء) ، نخوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ دُ)
دو قسمت از ده قسمت چیزی. دو عشر. نفعی است معین که سوداگران با هم دارند. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دهی است از دهستان کرزان رود شهرستان تویسرکان، در 7هزارگزی جنوب غربی تویسرکان، در دامنۀ سردسیری واقع است و 287 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و انگور و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ده لو
تصویر ده لو
ورق دارای ده خال (گنجفه ورق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو تو
تصویر دو تو
دو لا خمیده منحنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با طناب پوسیده تو چاه رفتن
تصویر با طناب پوسیده تو چاه رفتن
کنایه از فریب کسی را خوردن و به اعتماد او دست به کاری زدن
فرهنگ فارسی معین
از فن های کشتی لوچو و کشتی با شال است که دست حریف را گرفته
فرهنگ گویش مازندرانی
مایه ی درد، درد درونی
فرهنگ گویش مازندرانی
دورو، مکار
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مکانی در جنوب التپه ی بهشهر، نام مکانی در بالاجاده.، آبی که با تفاله ی غوره آمیخته شود تا ترشی به جامانده در آن.، آبیاری دوم زمین
فرهنگ گویش مازندرانی